loading...
مبین پاتوق - آشپزی.سرگرمی.اس ام اس.عکس
تبلیغات
اطلاعیه سایت


به دلیل بروز بودن سایت از صفحات دیگر نیز دیدن فرمایید

مطالب درخواستی خود را در تماس با ما مطرح کنید

کپی برداری از سایت فقط با ذکر منبع مجاز است

برای استفاده بهتر از امکانات در سایت عضو شوید 


هواداران مبین پاتوق سایت رو با نام سامانه تفریحی مبین پاتوق لینک کرده و یا بنر ما را در سایت خود قرار دهند



http://s6.uplod.ir/i/00645/tlvb55ocf12z.gif


https://rozup.ir/up/music-city/cvxgfvx.gif

آخرین ارسال های انجمن
mobin-kasiri بازدید : 276 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

ـ نگفتی؟!
با سوالش به خودم اومدم.
ـ من عروس ایاز خانم.
بااین حرف ایستاد وبه طرفم برگشت.احساس کردم چندان از شنیدن این حرف خوشحال نشد وبرخلاف دیگرون ازم استقبال نکرد.
- خب؟!
یه جورایی تو ذوقم خورده بود.واسه همین با تردید زمزمه کردم.
ـ منو فرستادن ازتون دو کوزه ماست بگیرم..........................

 

ر

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

mobin-kasiri بازدید : 352 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

به محض تماس با خاله جیران،اون وعمو لطفی راه افتادن تا برای دیدن طرلان بیان.مطمئن بودم جز اونا کس دیگه ای نگرانش نمی شه حتی مادر خودم.
حوالی ساعت سه بامداد بود که از راه رسیدن.خاله رنگ به رونداشت وکاملا پیدا بود حسابی ترسیده.با دیدنش ،بغلش کردم.
ـ سلام خاله خوش اومدین.
ـ سلام عزیزم حالت خوبه؟
تعارف کردم بیان تو و عمو لطفی با لبخند محوی وارد شد.دست خاله رو گرفتم و ازش خواستم بشینه...................................

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 200 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

فرصت چندانی نداشتیم.باید هرچه سریع تر سعید رو می دیدیم.واسه همین من وشقایق فوری سوار ماشین زهره شدیم واز عامر خواستیم سمیه رو به یه جای امن ببره.
به محض سوار شدن،زهره گفت:همین الآن با محسن حرف می زدم.میگفت قائله ختم به خیر شده وکسی شک نکرده.ظاهرا سیف هم از اینکه رد عامر رو گم کرده خیلی عصبیه.به محسن گفتم تجهیزات رو جمع کنه ونذاره به این قضیه مشکوک شن..................

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 190 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

ـ حالا نوبت منه که بپرسم.این سوالیه که همیشه برام بی جواب مونده وخیلی دلم می خواست درموردش بدونم...چرا راضی نشدی با نینا ازدواج کنی؟
باچشمایی گرد شده ولب هایی که خیلی تلاش می کرد به خنده باز نشه،بهم نگاه کرد.خب قبول دارم یکم که چه عرض کنم،سوالم زیادی بی مقدمه وبی موقع بود.اونم وقتی که محمد تازه به علاقه اش ودلبستگیش اعتراف کرده بود اما دست خودم نبود.خیلی دلم میخواست اینو بدونم.
حتی نگاه جدی ومنتظرم باعث نشد که جلو خنده شو بگیره....................

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 366 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

اون شب تا صبح به اجبار بیدار موندم و غذاهای فردا رو آماده کردم ویه اتوی مختصر هم به لباسی که قرار بود بپوشم،کشیدم.محمد هم پا به پام بیدار موند و تو پختن فطیرها و آش کمکم کرد.اذان صبح بود که کارمون تموم شد و اون رفت وضوبگیره .
راستش بعد مدتها به دلم افتاد نماز بخونم وامروزم رو با نام ویاد خدا شروع کنم.رفتم تو اتاقم وبعد گرفتن وضو، سجاده مو رو زمین پهن کردم..........

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 274 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

خوشبختانه رهی هم با هامون اومد واینطوری می دونستم یاشار جرات نمی کنه زیاد به پر وپای ما بپیچه.با این حال تو هرفرصتی که بدست می آورد نیش خودش رو می زد.
بعد از ناهار دور هم نشسته بودیم وداشتیم میوه می خوردیم که رهی بی مقدمه پرسید.
ـ حالا این عزیز دردونه ی دایی کی به دنیا می یاد؟
آیناز دستی به شکم صافش کشید ولبخند زد.
ـ اواخر اسفند.
ـ یعنی حدود هفت ماه دیگه درسته؟
آیناز سر تکان داد ورهی رو به من ومحمد گفت:انشالله بعدشم نوبت شماست دیگه نه؟
قبل از اینکه هیچکدوم از ما چیزی بگیم،یاشار با لودگی خودش رو وسط انداخت................

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 236 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

اون شب گوهر بی بی منو به آلاچیق خودش برد.اون بیوه زنی بود که دوتا دختر ویه پسر با کلی نوه ونتیجه داشت.تو ایل جوون ها زود ازدواج می کردن پس بعید نبود همین روزها حتی نبیره اش رو هم ببینه.راستش از اینکه باید اینقدر نزدیک ومدام تو چشم این زن دقیق وتیزبین باشم،حس خوبی نداشتم.من توخونه ی پدری هم زندگی خصوصی ولااقل اتاق خواب خودم رو داشتم اما اینجا...
تو تاریک روشن صبح،بی بی بیدارم کرد..................

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 182 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

دستش رو با محبت دور شونه هام حلقه کرد وبا اون حس مادرانه ای که نمی تونست پنهونش کنه منو تو بغلش گرفت.ازم فقط پنج سالی بزرگتر بود اما من این روزا به اون وحرفاش بیشتر از مارال که مادرم بود،احساس نیاز پیدا می کردم.
ـ وقتی یه سالم بود بابام ناغافل مریض شد و فوت کرد.مادرم که زن جوونی بود، من وساوان داداشمو که اونموقع پنج سال داشت به عموم سپرد ودنبال زندگی خودش رفت.بعضی از اطرافیانم می گن خونواده اش مجبورش کردن اما زن عمو که تا هشت سالگیم فکر می کردم مادرمه، می گفت سر وگوشش از همون اولم می جنبید...............پ

 

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 473 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

ام کتاب: آخرین برف زمستان
نویسنده: لیلین کاربر انجمن.

خلاصه داستان:
پایان یک زندگی مشترک شروع این داستانه و آیلین زنی که جسورانه بدون اینکه حتی ذره ای حمایت خونواده واطرافیانش روداشته باشه دست به این کار می زنه واز محمد مردی که همیشه براش مث یه کاغذ سفید، نانوشته وغیر قابل درک بوده جدا می شه.تا به دنبال دست پیدا کردن به خواسته ها وآرزو های بزرگ زندگیش بره.اون با پیش زمینه ی ذهنی بدی که از ازدواجش داشته نقطه ی پایان وطلاق رو خیلی آسون تو جریان زندگیش می پذیره.درست به آسونی چیزی که الآن ما تو جامعه مون می بینیم.اما...............

 


جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

اطلاعیه سایت

درباره ما
با سلام. رسانه تفریحی مبین پاتوق در سال 1393 با هدف ایجاد پایگاهی سالم برای نشاط و و بگردی ایرانیان ایجاد شده است و در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی به ثبت رسیده است. کلیه مطالب سایت مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران است. برای بهتر شدن این تارنما ما را یاری کنید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    پرچم کدوم بالاست ؟
    زوج آینده ی شما ؟
    انجمن سایت


    انجمن سرگرمی تفریحی مبین پاتوق.
    انجمن سرگرمی تفریحی مبین پاتوق با موضوعات مختلف برای اشتراک گذاشتن مطالب دوست داشتنی خود بین کاربری دیگه امیداورم بهتون خوش بگذره.

    آمار سایت
  • کل مطالب : 619
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 21
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 107
  • آی پی دیروز : 122
  • بازدید امروز : 150
  • باردید دیروز : 345
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,665
  • بازدید ماه : 1,665
  • بازدید سال : 83,575
  • بازدید کلی : 696,586
  • درباره من
    من مبین کثیری مدیریت این وبلاگ را بر عهده دارم، امیدوارم با گذاشتن مطالب گوناگونی که از وبسایت های بزرگ گلچین شده است لذت کافی را ببرید، امید است بتوانم بخش کوچکی از تفریح شما را تامین نماییم، با تشکر