loading...
مبین پاتوق - آشپزی.سرگرمی.اس ام اس.عکس
تبلیغات
اطلاعیه سایت


به دلیل بروز بودن سایت از صفحات دیگر نیز دیدن فرمایید

مطالب درخواستی خود را در تماس با ما مطرح کنید

کپی برداری از سایت فقط با ذکر منبع مجاز است

برای استفاده بهتر از امکانات در سایت عضو شوید 


هواداران مبین پاتوق سایت رو با نام سامانه تفریحی مبین پاتوق لینک کرده و یا بنر ما را در سایت خود قرار دهند



http://s6.uplod.ir/i/00645/tlvb55ocf12z.gif


https://rozup.ir/up/music-city/cvxgfvx.gif

آخرین ارسال های انجمن
mobin-kasiri بازدید : 2356 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

ترس و اضطراب تموم وجودم رو پرکرده بود.نکنه مانی بلایی سر سورن بیاره.اونم موقعی که ما داریم به هم می رسیم بعد این همه مدت.خدایا سورنم رو به خودت می سپارم.
تو تموم طول راه چندین بار سورن با من تماس گرفت.من هم همینطور.دل شوره بدی داشتم.از ساعت 5 به بعد دیگه هیچ تماسی نگرفت.هر وقت هم که من زنگ می زدم گوشیش بوق می خورد اما جواب نمی داد.ترس امونم رو بریده بود.نفهمیدم چطوری ولی ساعت هفت رسیدم خونه.تموم ماجرا رو برای بابا و مامان و غزل تعریف کردم.هر کسی باهاش تماس می گرفت گوشی زنگ می خورد اما برنمی داشت...............................

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 439 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

عسل:سلام آقا سامی...خوب هستین؟
سام هم کنار ماایستاد و با سورن دست داد.
سام:ممنون خوبم.شما چطورید؟احوال شما جناب سرگرد؟
سورن که یکم جدی شده بود گفت:ممنون سامی جان...خوبم
عسل:عرشیا خونه اس؟
سام:راستش شرکت کار داشت رفته بودم سر راهم یه سری بهش بزنم دیدم کارهاش زیاده...شاید امشب نیاد.......................

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 448 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

چشم ها رو باز کردم و بعدازخوندن آیه الکرسی رفتم داخل.یه سالن بزرگ بود که یک طرفش یه سالن خیلی بزرگ بود که خیلی رفت وآمد توش زیاد بود.اما دقیق داخلش رو نمی تونستم ببینم.چندتا دیگه دربود که بسته بودن.باصدای مردی که پشت میز نشسته بود به خودم اومدم ودست از بررسی کردن اداره برداشتم.
-بله چیزی گفتید؟
مرد:گفتم امری داشتید؟کارتون رو بفرمایید......................

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

mobin-kasiri بازدید : 525 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

بابا:بچه ها متاسفم.کار پیش اومده باید فردا ظهر برگردیم.
غزل و عرشیا غر غر هاشون شروع شد.اما من خوشحال بودم
کبیری:چرا آقا علیرضا.می موندین نمک آبرود هم می رفتیم دیگه
بابا:شرمنده ام به خدا.دادگاه رو نمی شه به امون خدا سپرد ماهم زیاد مرخصی نداریم
شوهر خاله:قاضی بودن هم این مشکل هارو داره دیگه
بابا:آره به خدا
مامان:ماهنوز بازار نرفتیم ها...............

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 306 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

چاقوم رو درآوردم و گرفتم دستم. اومد جلو. چندتا ضربه زدم که جا خالی داد و خواست چاقو رو ازم بگیره. چاقو رو محکم کشیدم و دستش باز برید و رفت عقب. حالا هر دو تا دستش زخمی بود. از دیدن اون همه خون چندشم شد، اما مهم نبود، باید می مرد. می مرد تا من زنده بمونم. این بهترین راه بود. چاقو رو گرفتم دستم و قلبش رو نشونه گرفتم. سریع جا خالی داد و چاقو فرو رفت تو گچ دیوار. با تمام قدرتش دوید سمت من و هولم داد که خوردم به دیوار. از درد و خستگی سر خوردم و پایین دیوار نشستم. نفس نفس می زدم. سرخ شده بودم و به سرفه افتاده بودم. اونم دست کمی از من نداشت. هنوز وسط اتاق ایستاده بود.

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 264 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

سورن:سلام مهندس هنوز کسی نیومده؟
نادرخان به پامون بلند شد و بعد از سلام وعلیک گفت:نه هنوز ساعت شیش مهمونی یه ساعت دیگه شروع میشه این مهمون هایماهم زیاد خوش قول نیستن می زارن یه دوساعت دیگه بیان که کلاس داشته باشه براشون...توچطوری دخترم؟چقدر زیبا شدی.این شوهرت باید حسابی حواسش رو جمع کنه که خانوم خوشگلش رو ازش ندزدن...یادم باشه به مریم خانوم بگم یه اسفندی برات دود کنه
عسل:ممنون مهندس.............

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 335 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

نمی دونم چرا دلم می خواست زار بزنم. اون دختر اولین جنازه ای نبود که می دیدم، همیشه کارم با همین جرم و جنایت و جنازه ها بود و من بی هیچ ترسی کار می کردم. اما نمی دونم چرا دلم واسه این یکی این قدر سوخت. قیافه ی معصومی داشت. حتی یه ثانیه هم صورتش از جلوی چشم هام کنار نمی رفت. عین یه پرده همش جلوی روم بود. تا می تونستم تو خلوت خودم گریه کردم. ارادم واسه گرفتن انتقام قوی تر شد. این از اولین قربانی، نباید بذاریم دومی و سومی هم از راه برسه. خدایا خودت کمکمون کن! خدایا من و سورن و متین تنها امیدمون به توئه. خدایا خودت هوامون رو داشته باش.

 

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 639 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

اس ام اس:
سلام عسل جون...می دونم بد موقع اس دادم ولی دلم طاغت نمی آورد.از اون روزی که دیدمت عاشقت شدم.به خاطر همینم سارا رو گذاشتم کنار.من واقعا دوستت دارم.سورن رو بیخیال شو می دونم هیچ عشقی بینتون نیست...فردا حتما باید باهات صحبت کنم...بابت امشب عذر می خوام...
شب بخیر عزیزم...
وقتی اس ام اس رو خوندم تو چشم های سورن مستاصل زل زدم
عسل:من..به خدا من.................

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 393 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

یه ساعتی که گذشت جفتشون کم کم به هوش اومدن
متین:اینجا چه خبره من چرا سرم گیج میره
سورن:منم سر گیجه دارم حالم داره بهم می خوره.چی شده؟
عسل:هیچی این آقاهه اومده اینجا مهمونی فقط بنده خدا نصفه شب اومد که ماهمه خواب بودیم...نگران نباشید خودم خوب ازش پذیرایی کردم.
سورن در حالی که منگ راه می رفت رفت کنار مرده رو زمین نشست.
سورن:کشتیش؟
عسل:نه فقط بیهوشش کردم.............

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 302 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

نــه، این این جا چی کار می کنه؟ سورن عوضی خفه ات می کنم! به خدا با همین ده تا انگشت خودم خفه ات می کنم. سورن با دو لیوان شربت از آشپزخونه اومد بیرون. با یه نیش باز رفت سمت دختره و شربت تعارف کرد. بعد هم با تعجب و لب های خندون رو به من گفت:
- اِ آبجی تو برگشتی تو اتاق؟
دخترپررو- برادر شما خیلی دوست داشتنیه. خیلی خیلی ......
سعی کردم خونسردی خودم رو حفظ کنم. رو مبل نشستم و پام رو انداختم رو پام..................

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 1820 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

سورن- چیه؟ چرا این طوری نگاهم می کنی؟ تو هم بلد نیستی کراوات ببندی؟
- چرا چرا، بلدم.
از خودم حرصم گرفته بود که چرا اون طوری بهش خیره شدم. الان پیش خودش چی فکر می کنه؟ سریع کراوات مشکیش رو بستم. کت و شلوار مشکی و پیراهن قرمز، بامن ست کرده بود.
سورن- خواهش می کنم اون جا لجبازی نکن، نباید این ماموریت قربانی لجبازی ما بشه.
- چیه یهو روشن فکر شدید قربان؟

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 530 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

نام رمان:آقای مغرور،خانم لجباز
نام نویسنده:بهارک- مقدم
ژانر:عاشقانه،کمدی-کل کل، پلیسی
تعداد صفحات:حدود300
اول شخص مفرد(مونث).گاهی دانای کل
سال انتشار:92

خلاصه:
داستان،داستانه دوتا مامورموفق اداره آگاهیه که اصلا آبشون باهم تویه جوی نمی ره!یکیشون سرگرد سورن صادقی و دیگری سروان عسل آرمان.
داستان از جایی شروع می شه که اداره آگاهی واسه دستگیری یه باند بزرگ قاچاق مواد مخدر مجبوره که دوتا مامور زبده رو بفرسته به عنوان یک زوج داخل این باند.واولین گزینه ها کسی نیستن جز بچه های داستان ما...
داستانی پر از فراز و نشیب!حوادث مختلف واتفاق های جالب!
شخصیت ها:
سرگرد سورن صادقی:شاید داستان یکم اولش همخونه ای باشه اما سعی کردم از قالب پسرهای پولدار وهوسباز دراومده باشم و یه آدم نسبتا معمولی رو جایگزینش کنم که شماهم دوستش داشته باشید.من که عاشقشم با اون جذبه اش...
سروان عسل آرمان:یه دختری که همیشه هم لجباز نیست.دوست داشتنی ومهربون!من که خیلی دوستش دارم
اینم از لینک نقد رمان حتما سر بزنید و نظراتتون رو بهم بگید.منتظرم ها

آقای مغرور، خانم لجباز | بهارک-مقدم کاربرانجمن | معرفی و نقد کتاب

 

اینم از مقدمه.

 

مقدمه:
کنار بغض خیس پنجره می نشینم...
با سرانگشتانم روی تن سرد شیشه، قلبی را نقاشی می کنم...
قلب؟
کدام قلب؟
همان قلبی که بازیچه ی غرور تو می شود ولجبازی های من؟
تو در دریای غرورت غرق می شوی و من زنجیره ای از لجبازی هایم می بافم!!!
به همین آسانی تو از من دور می شوی و من از تو...
می دانی؟میان من تو فاصله است
نه فاصله ای که به متر باشد یا شایدهم کیلومتر!
میان ما فاصله ای ست به قدغرور بیش از اندازه ی تو و لجبازی ها وبهانه های کودکانه ی من!!!
بیا...
بیا عشق را قربانی خاله بازی های کودکانه مان نکنیم...
بیا کنارم.دستانت را دور کمرم حلقه کن دستانم را در دست بگیر...
باانگشت هایت کنار قلب من قلبی بکش...
دیگر نمی خواهم عشق را با غرور ودیوانگی سربِبُرم و قربانی کنم
بشینم وچشمانم ببارد و به روزگار لعنت بفرستم!
نه!من نمی خواهم با دستان خودم،همه چیز را تباه کنم...
بیا...
دیگر تو آن آقای مغرور نباش
و من خانم لجباز...
بیا عاشق شویم...باهم!!!..................

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

اطلاعیه سایت

درباره ما
با سلام. رسانه تفریحی مبین پاتوق در سال 1393 با هدف ایجاد پایگاهی سالم برای نشاط و و بگردی ایرانیان ایجاد شده است و در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی به ثبت رسیده است. کلیه مطالب سایت مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران است. برای بهتر شدن این تارنما ما را یاری کنید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    پرچم کدوم بالاست ؟
    زوج آینده ی شما ؟
    انجمن سایت


    انجمن سرگرمی تفریحی مبین پاتوق.
    انجمن سرگرمی تفریحی مبین پاتوق با موضوعات مختلف برای اشتراک گذاشتن مطالب دوست داشتنی خود بین کاربری دیگه امیداورم بهتون خوش بگذره.

    آمار سایت
  • کل مطالب : 619
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 25
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 154
  • آی پی دیروز : 122
  • بازدید امروز : 227
  • باردید دیروز : 345
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,742
  • بازدید ماه : 1,742
  • بازدید سال : 83,652
  • بازدید کلی : 696,663
  • درباره من
    من مبین کثیری مدیریت این وبلاگ را بر عهده دارم، امیدوارم با گذاشتن مطالب گوناگونی که از وبسایت های بزرگ گلچین شده است لذت کافی را ببرید، امید است بتوانم بخش کوچکی از تفریح شما را تامین نماییم، با تشکر