loading...
مبین پاتوق - آشپزی.سرگرمی.اس ام اس.عکس
تبلیغات
اطلاعیه سایت


به دلیل بروز بودن سایت از صفحات دیگر نیز دیدن فرمایید

مطالب درخواستی خود را در تماس با ما مطرح کنید

کپی برداری از سایت فقط با ذکر منبع مجاز است

برای استفاده بهتر از امکانات در سایت عضو شوید 


هواداران مبین پاتوق سایت رو با نام سامانه تفریحی مبین پاتوق لینک کرده و یا بنر ما را در سایت خود قرار دهند



http://s6.uplod.ir/i/00645/tlvb55ocf12z.gif


https://rozup.ir/up/music-city/cvxgfvx.gif

آخرین ارسال های انجمن
mobin-kasiri بازدید : 322 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

شهریاریه نگاهی به ساعتش انداخت دیگه منتظر نشد ، بازم به یه خداحافظی سردو بی روح بسنده کردو مسیره رویایی شو پیش گرفت 
چند روزی بود که شهیاد دنباله یه کیسه مناسب واسه خوشی هایه شبونش بود ، تو کاراو رفتارایه شهریار همیشه یه نظمو انضباطی حاکم بود ولی تو کاریه شهیاد اصلا" دیده نمی شد ، مثلا" محال بود شهریار شب بیرون از خونه بمونه ، تعداد شبایی که بیرون از خونه اونم به اجبار مونده بود به زحمت به 5 یا 6 بار می رسید ، اما این از عادتایه همیشه گیه شهیاد بود ......

 

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 2003 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

یک ماه از گم شدن من برای دنیل می گذشت، عصر بود و همراه ربه کا توی تراس خونه نشسته بودیم و چای و بیسکوئیت می خوردیم. ربه کا سعی داشت با خوندن مجله مد منو از فکر خارج کنه اما من همه فکرم پیش دنیل بود. دلم براش خیلی تنگ شده بود ... اونقدر که بعضی وقتا به سرم می زد بیخیال همه چی بشم و بلند شم برم دفتر کارش. به سختی می تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... غرق افکار خودم هر از گاهی جواب ربه کا رو با آره و نه می دادم که یهو با صدای جیغش از جا پریدم. نگاهش به گشت سر من بود، چرخیدم و متیو رو دیدم. آه خدای من! پلک چشم چپش حسابی ورم کرده بود و با حالتی ما بین جدی و شوخی دست به سینه به من خیره شده بود. ربه کا با نگرانی مجله رو پرت کرد روی میز بلند شد و گفت:
- مت! چه به روزت اومده؟!!!........

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 1166 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

زنگ رو زدم و منتظر موندم ... صدای نگهبان بلند شد:
- شما؟
جلوی دوربین ایستادم و گفتم:
- افسون هستم ...
چند لحظه مکث شد اما بالاخره در رو باز کرد. همه شون منو خوب می شناختن. همین که وارد شدم صدای پارس سگ ها بلند شدم و از خونه هاشون زدن بیرون. سه سگ غول پیکر از بهترین نژاد ها ... اما بعد از چند پارس برگشتن سر جاشون. اونا هم منو خوب می شناختن ... چمدونم رو کشیدم روی سنگ ها و راه افتادم سمت عمارت. باغبونا و نگهبان با تعجب نگام می کردن ... منم بی توجه به همه شون در حالی که سرم رو بالا گرفته بودم به راهم ادامه دادم. هنور به جلوی پله ها نرسیده بودم که در باز شد و دایه هراسون خارج شد. نگهبان کار خودشو خیلی خوب انجام داده بود ... من منتظرش بودم ... پس خونسردانه رفتم از پله ها بالا ... دایه اومد جلوم و با تعجب گفت:.............

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 1532 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

صدای آقا بزرگ بلند شد:
- امیر نرو توی اتاقش، دارم بهت می گم حالش خوب نیست!
صدای امیر عرشیا لحظه به لحظه نزدیک تر می شد:
- د بیخود! اینقدر این دختره رو لوس نکنین آقا بزرگ. ما داریم می ریم پیست، باید باهامون بیاد ...
- خوب خودتون برین. تازه یه کم بهتر شده .............

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 1271 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

شیرجه رفتم توی بغلش و گفتم:
- عزیــــــرم! کی اومدی؟
سرشو فرو کرد توی گردنم، چند بار با عطش بو کشید و گفت:
- همین الان!
- چرا خبر ندادی؟
- از فرودگاه اومدن خونه چه کاری داشت عزیزم؟ ببخشید که بیدارت کردم. دیگه طاقت نداشتم ...
- عشق من! این حرفا چیه؟ دلم برات خیلی تنگ شده بود، وووی دنی! باورم نمی شه تو بغلم باشی........

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 1711 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

در اتاق باز شد و دنیل فریاد زد:
- پس چی شد این شربت؟
کرولاین لیوان رو به دست دنیل داد و گفت:
- آقا سریع آماده اش کردم ...
دنیل لیوان رو از دستش کشید بیرون. کمک کرد من صاف بشینم و بعد لیوان رو گرفت جلوی دهنم. ناچاراً چند جرعه خوردم و شیرینی زیادش کمک کرد نیروی تحلیل رفته ام رو دوباره به دست بیارم. دستمو اوردم بالا و دستشو پس زدم، لیوان رو کنار برد و گفت:
- خوبی؟
- خوبم .........

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 725 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

ادوارد داشت می یومد طرفم. بدون توجه بهش با سرعت رفتم سمت خواننده هه و دار و دسته اش. الان وقتش بود! وقتی درخواستمو مطرح کردم با تعجب نگام کردن. با لبخند پلک زدم. چاره ای جز موافقت نداشتن. میکروفن رو از خواننده گرفتم و رفتم روی سن. کسی حواسش به من نبود. صدای آهنگ بلند شد. دوست داشتم بگم این آهنگ رو تقدیم می کنم به دنیل، اما می ترسیدم باعث دردسر بشه. پس حرفی نزدم و به آرومی شروع کردم به خوندن. سعی می کردم درست بخونم و حسم رو برسونم .........

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 1412 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

وقتی رفتن دوباره چسبیدم بهش و گفتم:
- گور بابای همه! دنیل خودمو عشقه!
با خشم نگام کرد و گفت:
- مجبور بودی اونقدر بخوری که اینقدر مست بشی؟! می خوای آبرومون رو ببری؟
از ته دل قهقهه زدم. خندیدن لازمه مستی بود. یه خونواده دیگه بهمون نزدیک شدن. بازم مراسم خداحافظی و تشکر. بعد از اونا جیمز اومد سمتمون. بیچاره توی چشماش یه غم خاصی بود. نمی دونستم دلیلش چیه برام هم اهمیتی نداشت. با دنیل دست داد و جلوی من ایستاد. سکسکه کردم انگشتم رو چند بار جلوی صورتش تکون دادم و گفتم:
- یادتون باشه به من نگفتین چه جوری با هم دوست شدین. من که می دونم اینجا یه خبری ... هست!.....

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

mobin-kasiri بازدید : 1579 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

دوروثی با تمسخر در حالی که چشمکی به دنیل می زد رو به من گفت:

- هرچند که فکر کنم اینا سایزشون به تو نخوره، باید بگم لباسای سایز کوچیک رو برای تو بیارن!
خوش خیال بدبخت! می خواست با این حرفا منو از چشم دنیل بندازه، دیگه خبر نداشت اگه دنیل بخواد منو به دید بدی نگاه کنه خودم چشماشو در می یارم و نیازی به این بی شرمی ها نیست. فروشنده وارد شد سفارش دوروثی رو گذاشت جلوش گفتم:
- خانوم، به جز اینا لباس دیگه ای ندارین؟
سرش رو تکون داد و گفت:
- چرا مدل های جدید زیاد برامون اومده! من اونایی رو آوردم که می دونستم با سلیقه خانوم و سایزشون هماهنگه!
سعی کردم عین دوروثی با اعتماد به نفس برخورد کنم:
- می شه مدل های دیگه رو ببینم؟ لباس خواب هم می خوام ، ترجیحاً حریر!.........

 

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

 

mobin-kasiri بازدید : 3291 چهارشنبه 1394/03/13 نظرات (0)

خلاصه:
افســـــونگر : تائیس افسونگری بود که با افسون خود اسکندر را وادار کرد پرسپولیس را به آتش بکشد و من افسونگری هستم که روح را به آتش می کشم ... یکی پس از دیگری ... افسون نخواست افسونگرباشد ... افسونگرش کردند ... 



مقدمه :

یک مادر ایرانی 
یک هویت ایرانی ...
یک دختر ایرانی ...
نه نه!
یک پدر اروپایی ...
یک هویت اروپایی
یک دختر اروپایی 
نه نه!
من کیستم؟!
افسون؟
یک زن؟
آفریده شده ام برای پاکی؟
یا گناه؟
برای محبت دیدن و محبت کردن؟
یا دیگران را تشنه محبت کردن؟
یا مورد ظلم قرار گرفتن و تحقیر شدن؟
من مهمم؟
شاید هم نه ... اصلا به چشم نمی آیم ...
اذیت کردن من را دوست دارند ...
چرا من اذیت و آزار دادن را دوست نداشته باشم؟
چرا من تلافی نکنم؟
آنها مردند ... من دختری یکه و تنها!
آنها زور بازو دارند و من ...
عشوه و مکر زنانه!
شعار من اینست:
ترجیح می دهم همه مردان رژ لبم را خراب کنند ... 
نه ريمل چشم هايم را ! 


چه مقدمه ای در کردیم!

توضیحات : 
داستان از زبون اول شخصه ... مثل همه رمانای من ... 
مضمونش هم ... نمی دونم والا ... تمی از همه چیز ... عشقی ... تخیلی ... جنایی ... اجتماعی ... 

لوکیشن : لندن (دلیل اینکه لوکیشن رو بردم اونور آب اولا اینه که اونا آدمای راحتی هستن، دوما به یک دوست قول دادم که همچین مدلی بنویسم ... امیدوارم خودش بدونه که منظورم به کیه! ) 

شخصیت ها: 
افسون (امیلی) واتسون 
دانیل مَجِستیک 

 

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

اطلاعیه سایت

درباره ما
با سلام. رسانه تفریحی مبین پاتوق در سال 1393 با هدف ایجاد پایگاهی سالم برای نشاط و و بگردی ایرانیان ایجاد شده است و در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی به ثبت رسیده است. کلیه مطالب سایت مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران است. برای بهتر شدن این تارنما ما را یاری کنید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    پرچم کدوم بالاست ؟
    زوج آینده ی شما ؟
    انجمن سایت


    انجمن سرگرمی تفریحی مبین پاتوق.
    انجمن سرگرمی تفریحی مبین پاتوق با موضوعات مختلف برای اشتراک گذاشتن مطالب دوست داشتنی خود بین کاربری دیگه امیداورم بهتون خوش بگذره.

    آمار سایت
  • کل مطالب : 619
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 16
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 134
  • آی پی دیروز : 122
  • بازدید امروز : 199
  • باردید دیروز : 345
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,714
  • بازدید ماه : 1,714
  • بازدید سال : 83,624
  • بازدید کلی : 696,635
  • درباره من
    من مبین کثیری مدیریت این وبلاگ را بر عهده دارم، امیدوارم با گذاشتن مطالب گوناگونی که از وبسایت های بزرگ گلچین شده است لذت کافی را ببرید، امید است بتوانم بخش کوچکی از تفریح شما را تامین نماییم، با تشکر